گفت و گو با پیرغلام اهل بیت حاج سید عباس ایزدپرست - هیئت محمدی گلچقانه
حاج سیدعباس ایزدپرست: از جوانی عشقم روضه و پای منبر، مسجد و زیارت رفتن بوده.
حاج آقا متولد چه سالی هستید؟
۱۳۱۰
اصالتا بچه کدوم محله اید؟
همین محله، یعنی زیارت گلچقانه.
این هیئت چه سالی تاسیس شد؟
سال 1320
از موسسین هیات چه کسانی رو یادتون میاد؟
اون روز این حوالی هیئت نبود و این هیئت اولین هیئت بود. اشخاص بزرگواری مثل آقای نیکپور و آقای علیرضا کاشانی. بعد دیگه کم کم در این منطقه هیاتهایی مثل دروازه فین شکل گرفت.
البته درب فین طوق داشتند و در ایام محرم برمیداشتند و حرکت می کردند ولی به نام هیات نبود. بعدش هیئت حیدری تاسیس شد. از بین هیئتهای کاشان هیئت ابوالفضل، هیئت فاطمی، هیئت قاسمی وهیئت حسینی بازار از قدیمی ترینها هستند.
چندین سال روضه خونی قدغن شده بود در زمان رضاشاه؛ بعد که آزاد شد این هیئت تاسیس شد. اینجا ایوان بوده و این حسینیه سقف نداشت تا اینکه یه نفر به نام حاج حسین شیر بانی سقف حسینیه شده.
شما هم از اول توی همین هیئت بودید؟
از ده سالگی با بچه ها برای خودمون هیئت درست کردیم به نام هیئت کودکان محمدی و زنجیرزنی داشتیم.مسئولمون هم آقا محمد توکل بود. بزرگتر که شدیم با جوانها هیئت انصار محمدی رو درست کردیم که بعدها با هیئت فعلی ادغام شد و بنده شدم مسذول هیات محمدی گلچقانه.
علت نامگذاری این محله به نام گلچقانه چیه؟
این نام برگرفته از اسم دو امامزاده هست به نام گل و چقانه که دو برادر از اولاد امام علی النقی هستند. البته هنوز شجره نامه پیدا نکردند ولی موقع تعمیر گنبد، یه لوح خشتی - گلی پیدا کردند به نام همین دو امامزاده بزرگوار. بعدا هم بانی برای ساخت ضریح پیدا شد.
نام هیات چرا محمدی شد؟ چرا حسینی با ابولفضلی نشد؟
بزرگترها دیدند در سطح شهر اسامی متبرک دیگر ائمه هست و اسم پیامبر غریبه، این شد که این نام انتخاب شد.
پدر شما هم در این هیئت بود ؟
پدرم بچه این محله نبود ولی در جلسات شرکت می کرد.
اولین کاری که در همون 10سالگی توی هیات بهتون سپردند چی بود؟
اون زمان حسرتش رو داشتیم بهمون بسپرند که امشب برو برای هیات نون بخر. آنقدرعشقش رو داشتیم و ذوق می کردیم!
قبل از اینکه مسئول هیات بشید چکار میکردید ؟
چای میریختم، استکان می شستم، گلاب می دادم، جارو می کردم. هر کاری که از دستم بر می اومد.
چه روزی روز بازار هیاته؟
از اول تا حالا هشتم محرم بوده. کودکان زنجیر میزدند و هیات سینه میزدند البته ۲۸ ام هم کودکان و انصار باهم متحد می شویم و می رویم بازار.
از چه سالی اینجا حسینیه شد؟
تقریبا ۵۵ سال پیش.
مداح و سخنرانها چه کسانی بودند؟
آقایان فخر، محقق، میرآفتاب، مشکات، افصح و آقای تولیت. از مداحها هم حاج عباس کاتب دوسه سالی برامون میخوند و آقای امیر کاتب پسر برادر حاج عباس هم عصرها برامون روضه میخوند.
روضه خوندن کدوم مداح رو بیشتر دوست دارید؟
حاج محمود شریفی و آقای منوچهریان.
اون زمان پاکت مداحها چجوری بود؟
اون روزا این حرفا مد نبود و خیلی کم بود. به معروفترین اشخاص پونزده زار میدادیم؛ بقیه هر منبر یه تومن. اون زمان کسی مبلغی طی نمیکرد.
شام هم میدادید؟
شام هم اصلا رایج نبود، هیات فقط روز بازار ناهار میداد. همه هم گوشت لوبیا می دادند. اون روزا صبح میرفتیم، حالا یه چند سالیه که عصر میریم. قدیم یه جریته داشتیم که توی ایوان هیات میگذاشتیم.
روضه هفتگی هم داشتید؟
بله، توی خونه ها از دو ماه مونده به محرم، شبهای جمعه روضه خونی و سینه زنی هفتگی داشتیم.
وسائل هیات مثل فرش و دیگ هم داشتید؟
نه، هیچ هیاتی فرش نداشت. هر وقت روضه بود از خونه ها فرش و زیلو میگرفتن و دوباره تحویلشون میدادن. آشپزی هم توی خونه ها بود با چوب و هیزم.
اون روزا که لوله کشی آب و گاز نبود چکار میکردید؟
سقاها با مشک آب می آوردن درب خونه ها و پول میگرفتن. خود هیاتی ها هم میرفتن آب انبار و آب میاوردن. از لحاظ بهداشتی هم اوضاع مساعد نبود. پذیرایی جلسات هم فقط چای بود. شبهای جشن هم شیرینی یا نون شیرمال یا عباسعلی و شربت میدادیم.
اون روزا که برق نبود شب روضه چکار میکردید؟
زمان ما چراغ برق هایی که توری داشت بود. اون قدیما که ما یادمون نیست شمع روشن میکردن بلندگو هم نداشتیم. مداحهای اون زمان قدرت صداشون خوب بود ، حاج عباس کاتب باحاج آقا حسن حاج نصرالله مداح، نیمه شعبان نزدیک گنبد میخوندن دم درب صداشون میومد!
مخارج هیئت چطور تامین میشد؟
با کمک مردم.
شما گرفتاری زمان طاغوت برای سخنران رو نداشتید؟
ابتدای طاغوت که روضه خونی کلا ممنوع بود. بعدا فقط بازار رفتن قدغن شد و هر هیئت حق داشت توی حسینیه شون روضه بخونه و سینه بزنه.
عزاداری های قدیم باصفاتر بود یا الان ؟
قدیم بهتر بود. قدیم اخلاص بود ولی الان متاسفانه نیت ها خراب شده. شام دادن هیاتها هم بی تاثیر نبوده!
حاج آقا بنظر شما چطور میشه که یه هیات متلاشی میشه و از هم می پاشه؟
اختلاف، حب ریاست، حسادت، نتونم ببینی! کم کم هیات دو دسته میشه و متلاشی میشه. بعد این میشه که توی یه محله چهار تا پنج تا هیات کوچیک کنار هم بوجود میاد.
در کار هیات اصل چیه؟
اخلاص، دلسوزی و خداشناسی. نوکر باید اخلاص داشته باشه، بخاطر خدا بیاد و خدمت کنه؛ دلسوز باشه ، خداشناس باشه. اخلاص یعنی کار غیر از برای خدا و امام حسین نباشه.
یه رییس هیئت باید چه خصلت هایی داشته باشه؟
باید کارهاش بخاطر خدا و اهل بیت باشه.
چندسالتون بود که ازدواج کردید؟
سال 1327.
تا حالا شده مشکلی برای خانواده و بچه هاتون پیش اومده باشه ولی کار هیئت رو به اون ترجیح بدید؟
از اول کار هیات رو از کار خودم واجبتر میدونستم.
حاج خانوم بخاطر اینکه آنقدر وقت برای هیئت میگذارید ناراضی نیستند؟
گاهی گله میکنه ولی بخاطر اهل بیت راضیه.
چندتا بچه داری حاجی؟ همه هیاتی اند؟
پنج تا دختر و سه تا پسر که شکر خدا همه هیاتی اند.
شغلتون چی بوده؟
نساجی و شربافی.
اگه دنبال هیئت نبودید کار و سرمایه تون بیشتر نبود؟!
نمیدونم، اما من اینجور خوشحالترم. از وضعم راضیم و شکر خدا احتیاجی هم ندارم.
نمیخواید از هیات بازنشست بشید؟
فقط میخوام هیاتی باشم، سمتش مهم نیس، بارها گفتم یه نفر رو معرفی کنید خود من هم بهش رای میدم. حب مسئولیت ندارم.
الان بعد از ۵۵ سال هیات و هیات داری آرزوتون چیه ؟
امید دارم که ان شاالله امام حسین پیش خدا شفاعتم رو بکنه، آخر و عاقبتم ختم بخیر بشه.
چندبار رفتی کربلا حاجی؟
6 دفعه ، اون قدیم که آزاد بود سفر کربلا 54 روز طول میکشید.
از بین حرم ها کدوم رو بیشتر دوست دارید؟
همه رو دوست دارم ولی نجف یه چیز دیگس!
اگه جوانهای هیات اشتباهی بکنن چجوری بهشون تذکر میدید؟
رفاقتونه نصیحتشون میکنم و عیبهاشون رو بهشون گوشزد میکنم. با جوونای هیات باید با حوصله رفتار کرد.
رفیق هیاتی هم داشتید که وقتی یادش میفتید دلتون براش تنگ بشه؟
حاج مسچی و آقا تقی امیدی.
چند تا از علمای شهر که باهاشون مراوده داشتید رو نام ببرید.
حاج شیخ علی آقا نجفی رو دعوت میکردیم. همچنین مرحوم آیت الله یثربی و آیت الله اعتمادی.
جلسه های قدیم بیشتر سخنرانی بود یا مداحی ؟
سخنرانی.
چه ساعتی شروع میکردید و چه ساعتی تموم میکردید؟
از بعد نماز تا ساعت ۹ چهارتا منبری و یک مداح میرفتن.
خاطره ای توی ذهنتون هست؟
سالی ده روز میرفتیم خونه حاج حسین فوائدی، سفره روضه بود و دعوت می کردند و میرفتیم خدمت می کردیم از صبح تا نزدیک ظهر. تاجر قالی بود. یکی از هیاتی ها بخاطر یه سری مشکلات و خرج و مخارج زندگی گفت امسال نرویم خونه حاج حسین!
سال دیگه چهارتا بودیم باهم قرار گذاشتیم و نرفتیم! حساب این رو نکردیم که مجلس امام حسین به مسائل شخصی مربوط نیست! حالا صبح باید دم آفتاب بریم ولی باهم قرار گذاشتیم که نرویم. شب خواب دیدم که توی خونه بودم. بهم گفتند که برو برای خونه نون بگیر و بیا. رفتم وقتی برگشتم دیدم خونه مون خراب شده !
یه نفر که نمیشناختمش گفت میدونی چرا خونتون خراب شد؟! چرا قرار گذاشتید نروید خونه حاجی فوایدی؟! چرا نرفتی به امام حسین خدمت کنی؟! خونه خراب شدی! تا این رو گفت از خواب بیدار شدم ، به خودم گفتم سید عباس، صبح باید خونه حاجی رو رفت.
متصدی بلندگو بودم، سماور رو هم روبه راه کردیم. حاجی ازم پرسید چرا اون سه نفر نیومدن؟! گفتم قرار گذاشته بودیم نیایم! منم خواب دیدم اومدم. وقتی خواب رو براش تعریف کردم بنا کردیم گریه کردن. گفت سید من رو خیلی خوشحال کردی، خاطرم جمع شد که مجلس عزاداری که میگیرم مورد نظر اهل بیته. همین که اسم من رو بردن کافیه.
کارا که تموم شد برگشتم حسینیه. اون سه نفر من رو دیدن و گفتن مگه قرار نبود باهم نرویم؟! گفتم من خواب دیدم و نتونستم. از فردا اونا هم اومدن. دهه که تموم شد یه ناهار دعوتمون کرد. سی تومن هم بهم داد و گفت بین خودتون تقسیم کنید! ما که بخاطر مشکل مالی نرفتیم مشکلمون حل شد!
چند سالی بعد هم اون جلسه رو رفتیم تا حاج فوایدی رفت از کاشون و خونش هم خراب شد!
یه سال بدون جواز رفتم کربلا. از مرز خسروی رد شدیم و رفتیم مرز یعقوبیه. اونجا بهمون گیر دادن و میخواستن زندانمون کنند. خلاصه برمون گردوندن. وقتی اومدم با خودم شرط کردم که پسر بدی بشم! بخاطر این که امام حسین جوابمو نداده بود و نذاشته بود برم. شب خواب دیدم که رفتم کربلا زیارت امام حسین. ، یه نفر هم اونجاها رو برام معرفی می کرد که مثلا اینجا قبر امام حسینه، اینم قبر علی اکبره ، اینم هفتاد و دو تن که عکسها و نامهاشون بالای سرشون خورده بود. از یه دالون مثل بازار رد شدم و رفتم بین الحرمین رو دیدم. توی خواب زیارت کردم. از خواب که بیدار شدم از نیتم منصرف شدم.
سال دیگه ش چندتا معلم ها رفتیم کربلا و همه اون صحنه هایی که توی خواب دیده بودم رو با چشمای خودم دیدم.
معجزه ای هم دیدید توی این چندسال ، برا خودتون یا برا کسی؟
یه بار سفر مکه، توی منا گم شدم و هرچی گشتم پیدا نکردم. قمقمه آبم هم تموم شده بود. از تشنگی احساس خفگی می کردم. زبان عرب ها رو هم متوجه نمی شدم و واقعا حالم بد شده بود. توی رمی جمرات، یه عده از زوار شعار مرگ بر صدام دادند که بین اونا و ماموران زد و خورد شدیدی رخ داد و توی اون هیاهو من گم شدم.
نمی تونستم حرف بزنم و از ته گلو به امام زمان و ائمه التماس می کردم به امامان التماس میکردم. یه نفر پیدا شد و هم بهم آب داد و هم چادرم رو بهم نشون داد!
حاجی شده تا حالا ، تو زندگیتون در بمونید؟
نه شکر خدا نگذاشتن.
بخاطر هیات جلوی کسی خم و راست شدید؟ کسر شانتون نمیشه؟
الانش هم اگه بتونم کاری بکنم، با جون و دل انجام میدم ولی بخاطر دردپا و پیری نمیتونم وگرنه خیلی دلم میخواد.
از جوانی عشقم روضه و پای منبر و مسجد زیارت رفتن بوده.