گفت و گو با پیرغلام هیأت حضرت ابوالفضل مدرسه علمیّه - حاج اکبر قنبری
حاج اکبر قنبری: من همه زندگیم توی هیأت رفته. کارخونه ریسندگی داشتم برای هیأت فروختم.

متولد چه سالی هستید؟
سال 24، 71 سالمه.
متولد کدوم محله پشت مشهد هستید؟
درب حوض
از ابتدای بچگی توی چه هیأتی بودید؟
همین هیأت حضرت ابوالفضل مدرسه علمیّه به مرکزیت محله عباس آباد قدیم.
قدیم هیأتها محلی بود؛ یعنی هر محله یه هیأت داشت و مثل حالا نبود که هیأت اینقدر زیاد باشه، پشت مشهد 5 تا هیأت بیشتر نداشت.
اولین هیأت های کاشان، هیأت فاطمیه و هیأت سجادیه مقدم است.
زمان رضا شاه شاید همه کاشون 10 تا هیأت بیشتر نداشت و بعد از اون زمان در سال 1320 هیأتهای شهر کم کم تأسیس شدند، چون روضه خونی قدغن بود.
5 تا هیأت پشت مشهد که محلی هم بودند، هیأت فاطمیه میدانگاه آقا، هیأت علی اکبری حبیب ابن موسی، هیأت امام حسنی کلنگه، هیأت حسینی میدان امیر و هیأت اصغری درب حوض.
هیأتها هم مثل الآن دهگی روضه نداشتند، شبی بود. از پشت مشهد روزی یه هیأت بازار می رفت. شب چهارم مال هیأت علی اصغری بود، روز ششم مال هیأت علی اکبری بود، روز نهم هم مال هیأت ما بود.
چطور شد که از عباس آباد رسیدید به مدرسه علمیه؟
عباس آباد کوچیک بود و فصلی هم روضه می خوندیم. همیشه برنامه های روضه خونی ما در فصل پائیز توی مشهد قالی بود. همه هیأت ها فصلی بودند و مثلاً هیأت علی اکبری تابستانها روضه خونی داشتند.
خیلی هم پر زحمت بود: مثلا اگر عباس آباد روضه خونی داشتیم باید شب قبلش فرش ها رو پهن می کردیم که خود هیأت هم فرش نداشت و از هر خونه می گرفتیم. فرش های اون روز هم یا گلیم بود یا زیلو. آخر شب هم دوباره بر می گردوندن به خونه ها.
مشکلات زیادی بود. آب از آب انبار می آوردیم یا از چاه توی خونه ها می کشیدند مثلاً هیأت ما روز تاسوعا ناهار می داد.
برای آشپزی هم باید خشت می آوردند و اجاق درست می کردند، دو سه ماه مونده به محرم هیزم جمع می کردند بعد با هیزمها آتش درست می کردند و ناهار می دادن، اون روز اصلاً شام نبود، بر خلاف الان که اگه شام نباشه مردم اصلا نمیان!
مردم پولی هم نداشتند ولی در عوض اخلاص بود، علاقه بود، صفا بود.
قدیم هیأتها اینجوری بود که پنج تا سخنران و مداح با هم می خوندند. اول یه سخنران، بعد یه مداح، بعد دوباره یه واعظ و بعد یه مداح و آخرش هم دوباره یه سخنران روضه می خوند. رعیت ها و اونایی که شب زودتر می خواستند بخوابند، مداح و سخنران اولی رو پاش می نشستند.
یه سینی های کوچکی هم بود که بهش می گفتند زیر استکانی. استکان و نعلبکی با دو تا قند کنارش رو به مردم می دادند.
اینقدر مردم عقیده داشتند که یکی از قندها رو با چای می خوردند و یکی رو با خودشون می بردند خونه برای مریض، نتیجه هم می گرفتند.
شکر خدا الآن همه چیز آماده است. شاید اگه وضعیت مثل اون زمان بود دیگه این جوونا نمی تونستند این جلسات رو برپا کنند.
از چند سالگی مسئولیت هیأت رو به عهده گرفتید؟
از سال 1347، قبلش یعنی از زمان تأسیس که سال 1342 بود، پدرم مسئول بود، به همراه آقای بار فروش و آقای گلچین. خیابون شاه عباس - خیابون امام - سال 44 کشیده شد. اینجا یه زمینی بود که موقوفه حبیب موسی بود. پدرم رفت 99 ساله اجاره کرد. اونجا رو یه حسینیه ساختیم. اولین سالش هم آقای امامی کاشان رو برای سخنرانی آوردیم و اولین دهگی محرم پشت مشهد برگزار شد. دهه دوم رو هیأت اصغری شروع کرد. دهه سوم رو هیأت اکبری شروع کرد و دهه چهارم هم هیأت سجادیه؛ مثل الآن نبود که همه هیأت ها دهه اول روضه دارند.
کنار حسینیه هم 5-6 تا اتاق ساختیم برای طلّابی که از بیرون می آیند و جایی برای خواب ندارند.
دیگه کم کم آیت ا... یثربی چند تا طلبه آورد و اینجا شد مدرسه علمیه. سال 75 آقا تصمیم گرفت به مدرسه وسعت بده.
من و پدرم تصمیم گرفتیم حسینیه رو برای مدرسه علمیه آیت اله یثربی تقدیم کنیم. خودمون یه خونه کنار خیابون خریدیم و حسینیه رو بنا کردیم.
پشت مشهد هیأت حضرت ابوالفضل نداشت. میرن خدمت مرحوم آمیر سید علی و آقا هم خیلی استقبال میکنه و یه پرچم هم تقدیم هیأت میکنه که این پرچم رو هنوز داریم. سالی یه گوسفند هم به هیأت کمک می کرد.
شما آمیر سید علی رو به خاطر دارید؟
بله، پشت سرش نماز می خوندم و رفت و آمد داشتم به خونه شون. بسیار مرد بزرگی بود.
جلسات مقتل خونی آمیر سید علی رو به خاطر دارید؟
بله، همون سنت مقتل خونی ایشون به همه ارث رسیده. روز عاشورا روی منبر می ایستاد، عمامه از سر بر می داشت و بر سر و صورت خودش می زد. تمام جمعیت و محیط پشت مشهد میشد شیون و زاری! حالا مردم دلشون سفت شده! اون روز اعتقاد مردم خیلی محکم بود.
شما رو منسوب به آیت الله یثربی می دونند؟
به هر حال مشرف به حوزه ایشون بودیم و هم آمیر سید علی اجازه تأسیس هیأت و کمک به هیأت می کرد وما با ایشون رفت و آمد خانوادگی داشتیم. خانوادگی از مریدان ایشون بودیم. الآن هم ما رو منتسب به این خاندان می دونند.
الان هم همینطور؟! با بیت ایشون در ارتباطید؟
نخیر، الآن دیگه مستقل هستیم. نظر آمیر سید مهدی در هیأت خریدار داشت و مؤثر هم بود و ما برای مداح و سخنران هم با ایشون مشورت می کردیم. الآن دیگه مستقل هستیم و با کسی مشورت نمی کنیم و دیگه بالغ شدیم!
در اتفاق 15 خرداد 42 که هیأت قاسمی ریخت توی بازار شما هم حضور داشتید؟
بله، ما با هیأت قاسمی خیلی نزدیک بودیم و خیلی به هم کمک می کردیم. هیأت قاسمی از هیأتهای خیلی قدیمی و ریشه دار کاشانه.
مردمان کار کشته و معتبری مثل مرحوم شویدیان مسئول بودند. بعد از اون اتفاق با ذکر "قم گشته کربلا ، فیضیه قتله گاه، شد موسم یاری مولانا خمینی"، 10-15 نفر از جمله این آقایون رو دستگیر کردند.
اون روز هم هیأت ما برای کمک توی اون ماجرا و کاروانسرا بود، که پدر من رو هم گرفتند. یه آشنا توی شهربانی داشتیم که پدرم رو آزاد کرد.
در قصه شهادت آقا مصطفی خمینی که خیلی از شهرها برای ایشون ختم گرفتند، کاشان هم جزء این شهرها بود؟
بله، علما توی مسجد بالا بازار مراسم گرفتند و سخنرانش هم آقای فرجی نیاسری بود. مسبّب این جلسه هم خود آقای یثربی شد. مرکزیت و محل تجمع شهر هم مسجد بالا بازار و مسجد آقا بزرگ بود.
توی شلوغی های انقلاب، فشار و هجمه ساواک چه جوری بود؟
به خاطر سخنرانها و جلسات انقلابی فشار زیاد شد و اذیتم می کردند. دقت می کردم سخنرانی که دعوت میشه پیرو خط رهبری باشه.
مثل آیت اله خزعلی که بیست و اندی سال برای ما منبر رفت. رفیق ما بود و رفت و آمد خانوادگی داشتیم.
و همچنین شهید هاشمی نژاد، آقای مطهری، آقای نوری همدانی و آقای آل طه.
همیشه سعی بر این بوده که افراد انقلابی برامون منبر برن و برای همین موضوع هم خیلی دردسر و گرفتاری از ساواک و اطلاعات کشیدیم. بازخواست شدم و بازداشت و زندانی هم شدم.
سال 50 آقای خزعلی توی حسینیه ما منبر رفت و گفت"توی خیابون فرح یک خانه است که مرکز فساد است". خیابون فرح همین خیابون طالقانی الآن بود. خیابون امام هم خیابون شاه عباس نام داشت.
صبح از اطلاعات اومدن خونه ما و به آقای خزعلی گفتند چرا دیشب این حرف رو زدی؟
گفت"مگه اسم خیابون، خیابون فرح نیست؟ اصلاً میخواهید بگویم خود فرح هم فاسد است؟!"
از اون به بعد منبر ایشون رو قدغن کردند. من رو هم بردند اطلاعات و یه کم هم اذیتم کردند؛ که آقای یثربی زنگ زده بود به اطلاعات که اگه تا یک ساعت دیگه قنبری رو آزاد نکنید، خودم میام شهربانی. همون موقع هم من رو آزاد کردند.
چرا عقب ننشستید؟
چون از همون اول مخالف دستگاه شاه و حکومت پهلوی بودم. بچه هم که بودم 4 آبان روز تولد شاه ملعون می رفتند 40 جریب پیش آهنگی و رژه بود. من نمی رفتم یه مدیری هم داشتیم که به من می گفت اشکال نداره، تو 4 آبان مریض شو، نمیخواد بیای!!
روی همین عقیده هم رفتم دنبال آقای خزعلی و آقای مروی و آقایون انقلابی رو برای هیأت می آوردم.
سال 42 که امام رو آزاد کردند، آقای خزعلی توی مدرسه خان منبر بود ومن پای منبرش بودم و از اون روز با هم رفیق شدیم.
آقای محقق داماد سال 56 بعد از نماز ظهر توی مسجد حبیب بن موسی منبر می رفت. اطلاعات هم دم درب می ایستاد و جوانهای زیر سی سال رو هم نمی گذاشتند بیان توی مسجد.
یه روز ماه رمضان سخنرانی کوبنده ای کرد. بعد از ظهر خونه آقای یثربی استراحت کرد و بعد حرکت کرد به سمت شهرش. نزدیک فلکه امام دو تا ماشین اطلاعات جلوی ماشینش رو گرفتند و بردنش شهربانی و از اون جا منتقلش کردند قم من هم باهاش بودم. البته بعد از اون هم دوباره اومد کاشون و حسینیه ما منبر می رفت.
از مداحهای کاشانی چه کسانی رو دعوت می کردید؟
آقای کاتب، آقای غضنفری، حاج اخباری، حاج عباس جهانی، آسید رضا سنایی. بعد از زمانی که حوزه علمیه تأسیس شد، مداح از بیرون می آوردیم مثل آقای هاشمی، آقای نوروزی و آقای شمشیری.
چند تا از مداحهای نامی و مشهور الآن کاشان هم از هیأت مدرسه علمیه شروع و رشد کردند، مثل آقای منوچهریان و حاج محمود شریفی و آقای حسین حلاجی از جلسات هفتگی ما شروع کردند و با ترس و لرز الآن کم کم شدن از آبروهای شهرمون.
- پاکت مداح و سخنران های اون روز چه جوری بود؟
اصلا طی کردنی نبود و تا حالا هم واعظ و مداحی که طی بکنه رو نیاوردیم. به آقایون بزرگ مثل آقای رفیعی و آقای حسینی قمی هم پاکتهای جزئی میدیم.
دعوتها رو هم خود شما میکنید؟
بله، با بیشترشون رفیقم.
آیت اله میرباقری رو هم امسال دعوت کردم. بعضی رو هم که نمیشناسم. بهشون میگم از هر کسی که می خواهید دربارهی هیأتمون بپرسید وقتی که میپرسن میبینند که شکر خدا ریشه داره و و خوش سابقه.
ده سال هم هست که آقای قائمی برامون منبر میرفت.
بخاطر گرایشات سیاسی و ولایتی ایشون خیلی به ما انتقاد میکنند ولی بهشون گوش نمیدم.
شغل شما چی بود؟
من همه زندگیم توی هیأت رفته. کارخونه ریسندگی داشتم برای هیأت فروختم. همش دنبال هیأت و انقلاب و آقای یثربی بودم.
چه سالی ازدواج کردید؟
سال 48
خانمتون از مشغله های هیأتی شما خبر داشت؟
بله، فامیل بودیم. مطیع من بود. شب عقد کنون هم نبودم، رفته بودم قم برای واعظ؛ آقای یثربی هم اومده بود و نشسته بود که خطبه بخونه. ماشین من هم دیر کرد! زندگی های قدیم ساده و بی تجملات بود.
الآن که نگاه به همدوره ها و همکارانتون میکنید، از پیشرفتشون حسرت نمی خورید؟
از نظر مادی از همه عقبم ولی به لطف ارباب از نظر معنویت و آبرو از همه جلو هستم. امام حسین من رو خیلی با آبرو کرده.
آیت اله خزعلی یه خاطره ای می گفت که انسان اگه سه جا خودش رو زمین بزنه بلند و سرافراز میشه؛ مثل توپ که هر چی بیشتر و محکمتر به زمین بزنی بالاتر میره؛ یکی درب خونه خدا، یکی درب خونه امام حسین و یکی هم درب خونه پدر و مادر، هر چی خودت رو به زمین بزنی، بالاتر میری. شکر خدا درب خونه امام حسین خیلی ضجر کشیدم.
چه ضجرهایی؟
نداری، بی پولی. حسینیه عباس آباد رو پول نداشتم که فرش کنیم، یعنی هیچ کس نداشت و اصلاً نمی شد. گاز و آب و برق نبود. الحمدلله الآن خیلی خوشم.
بچه هاتون روچه جوری هیأتی کردید؟
هم خون من اند. ووقتی پدرشون رو می بینند یاد می گیرند و حتی از من هم سبقت می گیرند.
پسرهام احسان و مرتضی خیلی کمک می کنند. ریختمشون جلوی امام حسین چون مال امام حسین اند.
شخصیت هایی که خیلی روی شما تأثیر گذاشتند؟
آقای خزعلی. من رو با اسم صدا می زد.
یه سال ایشون کاشون بود و هوا خیلی گرم بود. ایشون رو بردیم قمصر. اون زمان قمصر خیلی عقرب داشت. ما روی تخت می خوابیدیم ولی آقا راحت جایش رو روی زمین پهن می کرد و می خوابید و می گفت عقرب به من کاری نداره!
وقتی صبح می رفتیم رخت خوابش رو جمع کنیم می دیدیم پر از عقربه! می گفت اولاً که من حافظ قرآنم و دوماً یه آیه ای توی سوره نوح هست که می خونم و عقرب کاری بهم نداره.
یه پیراهنی از خودش به من داد که الآن هم داریم. وقتی یه خانمی توی فامیل بد زایمان می کرد، این پیراهن رو تنش می کرد و راحت فارغ می شد. البته بستگی به اعتقادها داره.
هر شب مقید بود باید می رفت بالای پشت بام و به امام حسین سلام می داد.
روز عاشورا هم با کسی حرف نمی زد و ناهار هم نمی خورد. فقط یه چای می خورد برای اینکه روزه نباشه.
صبح عاشورا دعای عاشورا رو بالای پشت بام می خوند با صد لعن و صد سلام و همه اش هم گریه می کرد.
آیت اله خزعلی از جوانیش انقلابی بوده. در زمان آیت ... بروجری کرمان منبر میره و میگه شاه کسی نیست، مثله یه انگشتری توی انگشت
آیت اله بروجردی میمونه که میتونه درش بیاره و دورش بیندازه.
شاه میفهمه و پیغام میده که این شیخ خزعل رو اعدام کنید. وقتی به آقای بروجردی خبر میرسه؛ ایشون از ناراحتی این حکم تب میکنه. پیغام میده به شاه که اگه یه مو از سر آیت اله خزعلی کم بشه من میدونم و تو!
آقای خزعلی رو تبعید میکنند به بندر گناوه، 15 سال تا نزدیک انقلاب که شد آزادش کردند.
آقای یثربی هم خیلی شخصیت بزرگی بود. ایشون از نظر فرهنگی حق زیادی بر گردن مردم کاشان داره. اکثر وعاظی که میومدن کاشان رو ایشون معرفی میکرد. مثل آقای یاسینی و یا پسر آشیخ عباس قمی.
محیط پشت مشهد و شهر در اختیار آقا بود و نمیگذاشت سطح فرهنگی مردم آلوده بشه و بین مردم بود و همه رو می شناخت.
ساختن حسینیه جدید خیلی از شما انرژی گرفت؟
زیاد
جدا شدن هیأت ابوالفضل علقمه رو چه جوری تحلیل می کنید؟
به هر حال یه خرده که جمعیت زیاد بشه این اتفاقها میفته و ضمن اون که سلیقهها هم متفاوت بود.
هیأت ابوالفضل میدان امیر هم از هیأت ما جدا شد .حاج علی کردمیل توی هیأت ما ذکر میگرفت، حاج عباس کردمیل هم ناظم بود. یه عده دیگه هم از ما جدا شدند و هیأت ابوالفضلی توی کوچه دادگاه بنیاد شهید زدند.
این جدا شدنها خللی در کار هیأت شما ایجاد نکرد و ناراحت نشدید؟
نه، اصلاً مثل درختی که ازش قلمه میزنند و تکثیر میکنند و درخت اصلی هم میوه بیشتری میده. الحمدلله هیأت روی پای خودش ایستاده درسته که جمعیتش کمتره ولی از نظر فرهنگی و اعتقادی استوارند. شکر خدا هیچ جر و بحثی هم توی هیأت نیست.
تعمدا شام دادن رو هم کم کردیم، بانی داریم که هر شب شام بدیم ولی این کار رو نمیکنم چون وقتی شام اومد، اون نتیجه دیگه گرفته نمیشه. فقط دو شب شام میدیم، اون هم اجباراً، چون بانی نذری داریم و نمیتونیم کاریش بکنیم.
بقیه نذرها رو هم شبهایی که توی شهر خبری نیست، مثل شب شهادت امام حسن عسگری که خیلی غریبه پخش میکنیم و سخنرانیهای خوبی مثل آقای رفیعی و آقای حسینی قمی دعوت میکنیم.
درس حوزوی رو توی مدرسه علمیه خوندید؟
قبل از اینکه حوزه شکل بگیره درس طلبگی خوندم. من با آشیخ حسن صراف زاده و آقای حافظیان و آشیخ حسین امامیان همدرس بودم.
به هرحال جوونا این مشکلات وسختی های گذشته رو نمیدونن، شده تا حالا بشینید و براشون تعریف کنید؟
برای همه نه، ولی تکی براشون صحبت میکنم. بعضی هم خودشون میان سراغم و ازم سوال می کنند.
تاثیر داره؟
خیلی تاثیر داره، کیف میکنند. باید بشنوند و تجربه بگیرند. گاهی از شنیدن خاطره ها و سختی ها به گریه می افتند.
الان هیات ، امنایی هست یا قائل به شخصه؟
قائل به شخصه. با شوراها مخالفم. خیلی هم تحت فشارم گذاشته بودند از طرف ستاد تبلیغات. خدا میدونه از غرورم هم نیست، خدا لعنت کنه اولین شورا، یعنی شورای ثقیفه رو!
اکثر اختلافات هیات بخاطر شوراست.
آقای یثربی هم با شورایی کردن هیات مخالف بود. اصلا توی هیاتها شورا صلاح نیست. شورا مال دانشگاهه، یه جایی که همه همفکر و باسواد باشند.
شاید یه نفر تحصیل کرده باید با یه نفر رعیت و بی سواد کنار هم بنشینند و با این تفاوت فکر و سلیقه برای هیات تصمیم بگیرند.
پارسال هم پیغام دادند که هر هیاتی که شورایی نیست حق نداره بره بازار. من هم گفتم نمیریم بازار ولی پیغام دادند که هیات شما استثناست!
من خیلی با بازار رفتن موافق نیستم ولی یه آقایی بهم گفت همین که دل یه آدم با این دسته می لرزه و یه اشکی می ریزه برای ما کافیه.
یکی از چیزای خوب هیأت ما از سال70 هم اینه که به کسی نمی گیم پول بده یا بانی بشو. هر کس هر چیزی داد می گیریم. ولی محاله از کسی درخواست کنیم.
پس قبل از اون گدایی کردی؟ کسر شأنت نشد؟
نه، پدرم می گفت کوچیکی درب خونه امام حسین، بزرگیه. گرچه خرج هیأت جور میشه.
یه بار هیات که میخواست بره بازار یکی از افراد شهربانی و اطلاعات که میخواست چهره خودش رو برای هیات خوب جلوه بده دو تا گوسفند آورد جلوی هیات و گفت این مال هیات شماست.
من گفتم هیات ما گوسفند نمیخواد!
هر کاری کرد قبول نکردم. وقتی رفت چند تا از هیاتی ها اومدند سراغ من و گفتند تو چقدر شیخ مقدسی!چرا قبول نکردی؟!
وقتی برگشتیم حبیب موسی، آقای یثربی گفت دیشب خواب دیدم که دو تا گوسفند به شما بدم!
برای بعد از خودتون هم فکری کردید؟
وصیت نامه ای گذاشتم. حسینیه که شخصیه و به نام خود منه. نوشتم که تولیتیه.
در کنار هیات کار فوق برنامه و فرهنگی هم دارید؟
بله، یه موسسه خیریه به نام حضرت ابوالفضل داریم و عده ای تحت پوشش ما هستند و پولش رو هم از هیات و خیرین تهران جمع میکنیم. تهیه جهیزیه، کمک به فقرا و ... از جمله کارهای موسسه است.
پولها هم با هم قاطی نمیشه و هر کدوم رو به نوع خودش پس انداز میکنم. این حفظ امانت توی حساب کتاب هیات هست.
توی این سالها به نوکری کسی هم غبطه خوردید؟
حاج عباس کردمیل، خدا رحمتش کنه، هم با اخلاص بود، هم با معرفت و خاکی. ناظم هیات بود. شاید توی ایران مثال زدنی بود. این ذکر رو می گرفت «پسر فاطمه در خیمه سرا تشنه لب است».
توی هیات ما تعزیه جابر خونده می شد. آقای مدیحی جابر بود، آقای کردمیل هم چاووش خوان بود. حاج آقا مهدی یثربی نظرش این بود که دیگه تعزیه خونده نشه و ما هم اطاعت کردیم، با دل و جون.
هم قبل از انقلاب و هم بعدا که نماینده ولی فقیه بودند. پیروی از ایشون رو به خودمون واجب میدونستیم، همین طور که الان نسبت به آقای نمازی خیلی ارادت داریم.
50 سال پیش، هفت تا آیت اله العظمی و همه صاحب رساله داشتیم؛ آیت اله مدنی، آیت اله صبوری، آیت اله رضوی که علم رجال داشت، آیت اله سلیمانی، آیت اله فقیه که الان سلطان امیراحمد مدفنشه، آشیخ علی نجفی. آیت اله غروی هم کاشان نبود و در تهران فعالیت میکرد؛ توی تشییع جنازه اش سال 56 هم که کاشان بود شرکت کردیم و جلوی مجسمه شاه، شعار «مرگ بر شاه» دادیم. حیف که همشون به رحمت خدا رفتند.
قضیه مجسمه چی بود؟
سال 57 از مسجد آقا بزرگ شروع کردیم. روز عاشورا از مسجد آقا بزرگ حرکت کردیم، اون روز آقای خزعلی و آقای امامی و آقای راشد یزدی هم کاشان بودند. از اونجا رفتیم فلکه فین و بعدش رسیدیم پنجه شاه.
آقای صلاحیان نامی بود که با شهربانی رفیق بود و برای آقای یثربی گزارش می آورد. ایشون صبح گزارش آورد که روی تلگراف خونه و جاهای دیگه مسلح اند و حکم تیر هم دارند.
مردم هم اعلام کرده بودند که میخواییم بریم سراغ مجسمه شاه. یه عده انقلابی مثل حسین عارف و برادران همایونی که خیلی شجاع و جسور بودند.
اون زمان هم دعوای بین شریعتی دوستان و مخالفان شریعتی بود. آقای مطهری هم خیلی مخالف آقای شریعتی بود.
ما و یه عده ای که گروه زیرزمینی داشتیم ، جزء مخالفان آقای شریعتی بودیم.
حرکت کردیم، یه مامور شهربانی آشنا اومد درب خونه من و گفت امروز خیلی خطرناکه؛ دستوره که هرکس اومد نزدیک مجسمه کشته میشه.
من هم سریع به آقای یثربی خبر دادم.
چهار راه پنجه شاه که رسیدیم آقا جلو وایستاده و گفت برید کمال الملک و به طرف مجسمه نروید. یه عده مثل آقای مشکینی با آقا مخالف بودند و خیلی فشار آوردند.
آقا هم گفت اگه خواستید برید، باید اول از روی جنازه من رد بشید. یه ماشین هم گذاشتیم جلوی چهار راه پنجه شاه که الان چهار راه آیت اله کاشانی نام داره.
آقا رفت روی چهارپایه و گفت من نمیگذارم بروید، با شما جوان ها در آینده کار داریم، به خاطر یه مجسمه خاکی نمیگذارم شما از دست بروید.
وقتی رسیدیم فلکه امام که فلکه شاه عباس بود، کماندو ها رسیدند و چهار نفر رو کشتند، بدون هیچ گناهی مثل عباس افشار و آقای جهانی.
با کمک خدا تاریخ انقلاب کاشون رو هم نوشته ام که امیدوارم زودتر چاپ بشه.
19 تا شهید توی حبیب موسی داریم که مال قبل انقلابند. آقایان علائیان، گلچهرگان، بنی هاشمی و دیلمی و ...
وقتی رسدیم خونه آیت اله خزعلی فرمود از نظر من شجاعترین مرد توی ایران آیت اله یثربیه.
پرسیدم چطور؟ گفت خیلی کار بزرگیه که در برابر سیل حوادث بایستی و بعدا تهمت بخوری. که بعدا هم تهمت زندند که ایشون شاه رو دوست داشت و نگذاشت که مجسمه شاه رو پائین بکشیم ولی بعدا روشن شد.
آقا به دو چیز خیلی اهمیت میداد و براش ناراحت میشد، یکی فرهنگ و یکی آبروی مردم. تا در مورد یه واعظ یا یه کسی حرف مفت یا شایعه ای میزدند، سریع برافروخته میشد.
هیات ها در پیروزی انقلاب هم نقش داشتند؟
بله؛ بعضی از اونها .هنوز هم بعضی بدشون نمیاد که عکس شاه رو سر درب هیاتشون بزنند! ولی اکثریت نقش داشتند و همه با سیل جریان مردمی انقلاب حرکت میکردند.
اکثر مراسم های ختم شهدا و یادبود آنها در حسینیه ما برگزار میشد، با دل و جون بدون هیچ چشم داشتی. خدا کمک کرده تاحالا که از ریل انقلاب و ولایت خارج نشدیم.
اوایل انقلاب شیخ علی تهرانی که خیلی انقلابی و مورد اعتماد بود و اسم امام رو که می شنید از عشق سریع منقلب می شد، به آقای خزعلی تهمت می زدند که ایشون حجتیه ای است؛ در حالی که امام خمینی ایشون رو مسئول کرده بود که با انجمن حجتیه رفت و آمد داشته باشه و روابط و کارهاشون رو زیرنظر بگیره.
هواداران شریعتی خیلی با آقای خزعلی مخالف بودند. شیخ حَلَبی هم خیلی مرد بزرگی بود و به ایشون هم تهمت حجتیه ای می زدند، هیأت قائمیه منبر می رفت. آقای خزعلی هم بررسی کرد و به امام هم گزارش داد که اینها حجتیه ای نیستند. اون زمان هر کس انقلابی بود و نسبت به امام وفادار بود بهش تهمت می زدند. یه اعلامیه ای بر علیه آقای خزعلی توی مجلس ما پخش کردند. ایشون توی خبرگان اول نگذاشت که جلال الدین فارسی مسئول بشه. حرفش هم خیلی خریدار داشت ما هم خیلی ناراحت شدیم. وقتی اومدیم خونه آقای خزعلی پرسید چرا اینقدر ناراحتید؟ گفتم به خاطر این اعلامیه. خندید و گفت چهل ساله از لیوان این آقای تهرانی آب نمی خورم. ما هر دو شاگرد یه عالمی در مشهد بودیم، ایشون یه سوالی از اون عالم کرد. اون عالم به من گفت شما خطت رو با این آقا عوض کن و رفاقتت رو با ایشون تموم کن. گفتم چرا؟ گفت این آقا در معاد ضعیفه! بعدها علی تهرانی ضد انقلاب شد و از ایران خارج شد!
آقای خزعلی خیلی آگاه و آینده نگر بود.
از بین روضه ها کدوم رو بیشتر دوست داری؟
من خودم ابوالفضلی ام ولی روضه حضرت فاطمه رو دوست دارم.
چرا حضرت فاطمه؟
چون خیلی مظلومند. ریشه همه هیأتی ها از ارادت به حضرت فاطمه سلام الله علیها است.
روضه خونگی هم دارید؟
بله، ایام فاطمیه.
مادرتون هم هیأتی بودند؟
بله، همه فامیلمون هیأتی بودند.
برادرم زمان شاه سرباز بود. مادرم با خانواده آیت اله خزعلی خیلی مراوده داشتند و رفیق بودند. توی محرم برادرم رو بردند سربازی. مادرم یه چایی برای آقای خزعلی برده بود و گفته بود اگه عباسعلی من برنگرده من دیگه چای برای شما نمی ریزم! نمی خوام پسرم نون شاه رو بخوره.
آقای خزعلی دو رکعت نماز خوند و به من گفت به مادرت بگو عباسعلی نون شاه رو نمی خوره و فردا میاد! فردا عصر هم برادرم عباسعلی اومد! خود عباسعلی می گفت پام رو دیدند و گفتند کف پات صافه، برو. در صورتی که کف پاش اصلا صاف نبود!
نفس آقای خزعلی خیلی کاری بود. دیگه هم مثل ایشون رو نداریم.
شب هفتم محرم خود امام خمینی از پاریس زنگ زد و به آقای خزعلی و گفت امشب نماز استغاثه بخونید. شب توی منبر اعلام کرد که امام امر فرموده. تمام کاشون و همه مساجدها و احیا شد. اون زمان هم توی خیابون امام همه هیأتها را تعطیل کرده بودند و فقط آقای خزعلی منبر می رفت. همه شهر می اومدند اینجا. یه رفیق داشتیم بچه استرک که توی وزارت کشور بود اومد خونه ما. گفت بریم حسینیه شما. رفتیم و رفت بالای پشت بام حسینیه. ما هم جریان رو نمی دونستیم. این آقا رفت بالای پشت بام، یه بی سیم گذاشته بود و سرتاسر خیابون موج FM رادیو می گرفت.
شب دیدیم که موج FM رادیو می گیره و همه مردم توی ماشین و خونه هاشون گوش می کردند. سخنرانی های آقای خزعلی پخش می شد. صبحش اطلاعات اومد و من رو گرفت. گفتم من این کار رو نکردم؛ شاید خود شما این کار رو کردید و برای من پاپوش می دوزید.
چند ساعتی من رو نگه داشتند و بالاخره آزادم کردند.
خسته نشدی؟
نه، اتفاقا خوشحال هم هستم. اگر هدف خدا باشه چرا آدم خسته بشه؟ بچه های مردم رفتند و جونشون رو دادند. پسرخالم چهار تا شهید داده. شهیدان بارفروش. ما در برابر این جوونها کاری نکردیم! الان صحیح و سالم نشستیم!
جبهه هم رفتید؟
برای دیدار آره ولی برای رزم نه. چند بار با حاج عباس زجاجی خدا بیامرز رفتیم.
یه شب هم توی جنگ رفتم هویزه که عملیات شروع شد. من رفتم بالای پشت بام. واقعاً دیدنی بود توی شب تبادل آتش و گلوله.
برای کمک های مردمی پشت جبهه هم کار می کردید؟
بله، توی مرکز مدرسه علمیه؛ لباس و برنج و روغن و .. جمع می کردیم برای رزمنده ها.
راجع به اخلاص یه خاطره برامون بگید.
خدا بیامرز ملاحسین مولوی قمی، سی سال برای ما می خوند، بدون هیچ هزینه ای! فقط می گفت یه کسی بیاد قم دنبالم و من رو بیاره توی جلسه. ایشون می فرمود اون روز کاروان ها با الاغ و اسب می رفتند کربلا. یه کاروانی هم از قم راهی کربلا میشه.
یکی از علمای بزرگ هم توی این کاروان بوده. یه داش آقایی توی این کاروان بذله و لطیفه می گفته. این عالم ناراحت میشه و از کاروان فاصله می گیره. میرن کربلا و برمی گردند. شب اون عالم بزرگ خواب امام حسین (ع) رو می بینه که میگه اول اسم این داش آقا رو بنویسید، بعدش اسم این عالم. این عالم با خودش میگه حتماً اشتباه شده. شب دوم و شب سوم هم این خواب رو دوباره می بینه.
اون عالم میره پیش اون مرد ساده و می پرسه توی کربلا چه زیارت نامه ای می خوندی؟
داش آقا هم میگه من و زیارت امام حسین (ع)؟! من خودم رو لایق نمی دونم که حتی توی زیارت برم! گفت بیرون صحن وایمیستادم و نگاه به گنبد و گلدسته آقا می کردم و می گفتم یا امام حسین (ع) نمیدونم که چه کسی تو رو کشته ولی هر کس بوده این گنبد و گلدسته رو سرش خراب بشه!
اون حرفش که گفته من خودم رو قابل نمی دونم برم توی حرم رو آقا خریده. ما هم باید این جوری باشیم.
مثل اون مرد عرب که بچه اش رو آورد حرم حضرت ابوالفضل و گفت شفای این بچه رو می خوام! من رفتم شیرینی بگیرم و برگردم تا بچه ام شفا می گیره! یه عالمی هم هرچه التماس کرد، حاجتش برآورده نشد. خواب دید که بهش گفتند تو هم مثل اون عرب بیا تا حاجتت رو بدیم.
در خونه امام حسین (ع) خاکی می پسندند.
تا حالا شده عصبانی بشید و سرکسی داد بکشید؟
زیاد. به هر حال پیش میاد.
چی عصبانیتون میکنه؟
تبعیض. به یه نفر دوتا شام میدن و به یکی یه دونه ناراحت میشم و عتاب وپرخاش میکنم. نمیشه هم ناراحت نشد.
اون زمان یه رسمی بود که وقتی می خواستند کارهای حسینیه مثل پرده زنی رو انجام بدن،یه روضه خون می آوردند تا اول روضه بخونه.
حاج عباس کردمیل می اومد و می خوند و همه گریه می کردیم. هنوز هم این رسم رو داریم و یه زیارت عاشورا قبل از آماده سازی حسینیه می خونیم.
همه شب های جمعه خونه اعضای هیأت یه زیارت عاشورا و یه ذکر توسل وسینه زنی مختصر داریم.
تا حالا با امام حسین دعوا و مرافعه هم کردید؟
نه،ابدا. خیلی آقاست.
یه نفر توی هیأت بودکه می گفت اول حضرت عباس بعدش خدا. اومد پیش آقای خزعلی و گفت من این اعتقاد رو دارم، اگرما حضرت ابوالفضل رو از خدا بالاتر نمی دونستیم، اینقدر تا دیر وقت سینه نمی زدیم که نماز صبحمون قضا بشه!
آقای خزعلی خیلی خندید. وقتی هم خبر مرگش رو به آقای خزعلی دادم، سریع براش حمد و سوره خوند و دعاش کرد.
یه نصیحت پدرونه هیأتی؟
با اخلاص باشید وهرچی می خواید ازخود امام حسین بگیرید که خیلی آقاست.
"تا که از جانب معشوقه نباشد کششی کوشش عاشق بیچاره به جایی نرسد"
امام حسین خودش ما رو انتخاب می کنه. خیلی ها رو هم نخواسته و مرخصشون کرده. نمی تونیم مخلص واقعی باشیم ولی تمام سعیمون رو برای رسیدن به اخلاص بکنیم و بی ریا باشیم. البته درب خونه امام حسین ریا هم خوبه.
1395